شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴

فرهنگی

تمرین های محمد ولی زادگان برای فیلم «پیرپسر» مرداد ۱۴۰۰

تمرین های محمد ولی زادگان برای فیلم «پیرپسر» مرداد ۱۴۰۰
پیام خوزستان - آخرین خبر / اکتای براهنی، کارگردان پیرپسر نوشت: تخته‌ای که میخ‌های تیزش بیرون زده و مرتاض‌ها رویش راه می‌روند. وقتی ولی‌زادگان را انتخاب کردم، بهش گفتم: – باید ...
  بزرگنمايي:

پیام خوزستان - آخرین خبر / اکتای براهنی، کارگردان پیرپسر نوشت: 
تخته‌ای که میخ‌های تیزش بیرون زده و مرتاض‌ها رویش راه می‌روند. وقتی ولی‌زادگان را انتخاب کردم، بهش گفتم:
– باید تمرین کنی.
گفت: «جون می‌دم.»
گفتم: «باید صد تا جون بدی. من جون به سر شدم؛ تو هم دیوونه شو!»
تمرین دو نفره شروع شد. می‌خوندیم و بازی می‌کردیم. هر بار می‌گفتم «عین همینو می‌خوام؛ فردا بیا.» فرداش می‌اومد و دوباره می‌گفتم: «همون سکانس یک!» تا اینکه یک روز برگشت گفت:
– آقا من فکر کنم نمی‌تونم.
گفتم: «جونت تموم شد؟»
گفت: «می‌ترسم.»
گفتم: «مگه دست توئه؟ مگه من می‌ذارم؟»
یک روز حامد گفت:
– چرا محمد رو آوردی؟
گفتم: «چون قیافه‌ش به مظلومیت رضا می‌خوره. نقش رو از دلش می‌کشم بیرون. تو هم باهاش رفیق شو؛ یخش هنوز نشکسته.»
حامد اون روز ترک موتور محمد رو سوار شد و رفتن تو خیابون رفاقت. دو روز بعد برگشت و گفت:
– محمد رو بردم. دیالوگ‌های سخت رو روی تخته‌میخ، تو وضعیتی که خون از پاهاش می‌ریخت، با داد و گریه اجرا کرد. حتی به منم فحش داد!
گفتم: «نه؟ عجب!»
گفت: «آره! بهش گفتم: من رفتم، تو هم می‌ری!»
از اون روز محمد شکسته شد. انگار یه حافظه حسی تازه پیدا کرده بود.
تمرین‌ها ادامه داشت تا رسیدیم به اعتراف غلام در سکانس آخر. از واکنش بی‌کلام حامد خیالم راحت شد. رفتیم سراغ مونولوگ طولانی حسن پورشیرازی. تا صبح پلان رو گرفتیم. فرداش حامد اومد و گفت:
– امروز به من فضا بده.
به گروه گفت: «همه برید بیرون.» فقط سه نفر موندیم. تخته‌میخ رو مثل جانماز بازیگری جلویش پهن کرد. گفت:
– هیچکس فیلم نگیره!
من داد زدم: «هیچکس فیلم نگیره» ولی یواشکی با موبایلم چند ثانیه گرفتم.
خون از پای حامد می‌ریخت، فریاد می‌زد. حالا این بار محمد بود که کمکش می‌کرد وزنش رو روی میخ‌ها رها کنه. اشک‌هاشو پاک می‌کردن و حامد داد می‌زد: «تو رو خدا بگیرین…» و من از پشت مانیتور یواشکی ضبط می‌کردم.
بعد از نمایش «پیرپسر» در فجر، حامد زنگ زد. هر دو مدهوش تماشاگرها بودیم. گفت:
– محمد چه خوبه! حالا فیلم رو منتشر کنم؟
گفتم: «نمی‌دونی که از خودت روی همون تخته‌میخ فیلم گرفتم. حلال کن برادر!»
گفت: «عجب ناکسی هستی تو!» و هر دو خندیدیم.
بازار


نظرات شما