پیام خوزستان

آخرين مطالب

زندگی صادق خلخالی از زبان خودش‌ مقالات

زندگی صادق خلخالی از زبان خودش‌
  بزرگنمايي:

پیام خوزستان - در اواخر اردیبهشت‌ماه 1358، حدود سه ماه پس از پیروزی انقلاب، باقر عالیخانی از خبرنگاران مجله‌ی فردوسی (شماره‌ی 32، دوره جدید، سه‌شنبه 29 اردی‌بهشت 1358) برای مصاحبه، به سراغ جنجالی‌ترین رجل حکومتی رفت؛ فردی که با صدور یکی پس از دیگری احکام اعدام در دادگاه‌های انقلاب از طرفی نارضایتی مخالفان تندروی از جمله دولت موقت و از سوی دیگر خشنودی موافقان را برانگیخته بود، خوب یا بد در مقطع خودش شهره‌ی آفاق بود. این شخص کسی نبود جز شیخ صادق خلخالی، حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب. او پیش از آغاز گفت‌وگوی دوطرفه‌اش با خبرنگار مجله‌ی فردوسی پیشینه‌ای از زندگی‌اش را به این شرح تعریف کرد:
یادم هست که شش‌ساله بودم رفتم به مدرسه. آن زمان مدرسه‌ها به طور امروزی، یا اصطلاحا، دولتی نبود. یعنی فقط به صورت مکتب‌خانه بود، اما بعد از مدتی مدرسه‌ای درست شد و طبیعتا من هم جزو شاگردانش شدم، و البته برای اولین بار میز و صندلی و تخته‌سیاه و از این نوع چیز‌ها می‌دیدم؛ بنابراین همان‌طور که گفتم از سن شش‌سالگی وارد چنین مدرسه‌ای شدم. البته مدرسه هم آن‌وقت‌ها محدود بود. یعنی هم درس می‌خواندیم و هم کار‌های دیگر می‌کردیم مثلا وقت تابستان، وقتِ ما همه‌اش مستغرق زراعت بود. مثلا باید یونجه درو می‌کردیم و می‌آوردیم... اولا مثلا در محل ما چین یونجه شروع می‌شد که جمع می‌کردیم. بعد آن وقت خرمن شروع می‌شد. الان خوب یادم هست که آن زمان مادرم درو می‌رفت، زن‌های عموهایم همه با هم درو می‌رفتند... البته این اواخر که وضع مالی خانواده کمی بهتر شد، رعیتی هم مثلا برای کمک استخدام کردند. اما در هر صورت خود من یا دنبال گاو بودم، یا روی «جنجال» که لابد می‌دانید به خرمن‌کوب گاوی جنجال می‌گویند. بله، روی جنجال می‌نشستم و خرمن می‌کوبیدم؛ و اتفاقا خیلی هم ذوق می‌کردیم... اتفاقا یادم هست که وقتی روس‌ها سرازیر شدند در بالای کوهی که مشرف به ده ما «کیوی» بود، من داشتم خرمن می‌کوبیدم و تماشای‌شان می‌کردم...
یعنی درست روز سوم شهریور 1320 ما خرمن خودمان را می‌کوبیدیم و آن‌ها از آن بالا آمدند و ریختند توی «کیوی» ... خلاصه وضع ما همیشه به سادگی می‌گذشت.
پدرم مرد بسیار متدینی بود. بعد در محل به خاطر همان تدینی که داشت، مورد توجه مردم بود و اصولا با همان وضع زندگی رعیتی و روستایی‌اش بیش‌تر با علما نشست و برخاست می‌کرد؛ و حتی با همان وضعش همیشه خمس و ذکاتش را حساب می‌کرد می‌داد، و مخصوصا با مرحوم حضرت آسید ابوالحسن اصفهانی که در نجف بود ارتباط داشت، و بعضی مواقع پانصد تومن پول برایش می‌فرستاد، که خوب، آن زمان رقمی بود.
اتفاقا نامه‌هایی از مرحوم آسید ابوالحسن دارم که برای پدرم می‌نوشته؛ و روی همین اعتقاد، گرچه من یادم نمی‌آید، ولی با اسب رفته به زیارت کربلا و با همین وضع از طریق بیروت به مکه رفته‌اند. غرضم این‌که آدم متدینی بود و این تدین باعث شد که ایشان مثلا به جنبه‌های دین خیلی اهمیت می‌داد و من هم پسر بزرگ ایشان بودم و مرا فرستاد به تحصیل علوم دینی، و من ده‌ساله بودم که وارد قم شدم و آن اواخر تابستان بود، و خوب یادم است که با آقای آمیرزا علی آقا مشکینی، که اتفاقا از من جلوتر بودند هم‌حجره شدیم؛ که البته درست یادم نیست پنج ماه یا شش ماه هم‌حجره بودیم. بعد حجره دیگری به دست آوردم و از همان اوایل امر با آقای حاج آقا مصطفی خمینی رفیق شدیم. به هر صورت قضیه همین‌طور بود، که من بچه‌ای بودم، اما خیلی خوب درس می‌خواندم و درسم واقعا خیلی خوب بود، و به همان نسبت هم بازی‌گوش بودم. در مدرسه هم یادمه که من اغلب با بچه‌ها دعوا می‌کردم و بچه‌ی شلوغی بودم با همه‌ی این‌ها نمره‌هایم بدون استثنا 19 بود یا 20 و همین باعث می‌شد که با همه شلوغ‌کاری‌هایی که داشتم، معلم‌ها به من احترام می‌کردند. روابطم هم واقعا با معلم‌ها جنبه‌ی استاد و شاگردی نداشت، یعنی مسئله‌ی مناسبات ما با هم خیلی دوستان بود. توی دعوا و مرافعه هم همیشه به همه زور بودم! یعنی اگر بچه‌ها دو سه نفر می‌شدند می‌توانستند مرا بزنند. یعنی یک نفر، دو نفر نمی‌توانست از پس من بربیاید.
وقتی من به قم آمدم، جریاناتی بود؛ مثلا فداییان اسلام مبارزاتی داشتند و من قهرا کشیده شدم، چون از مکتب این‌ها خوشم می‌آمد به مکتب فداییان اسلام. یعنی دیدم که این‌ها حرف‌های‌شان حرف درستی است. حتی نوشته‌های‌شان را آن موقع با دقت می‌خواندم. یا مطالب مبارزات مرحوم نواب صفوی، یا فرضا پای منبر آسید عبدالحسین واحدی رفت و آمد داشتم و بعضی افراد دیگر هم بودند که می‌دیدیم حرف‌های انقلابی آن‌ها، یعنی فداییان، با روحیه‌ی ما جور درمی‌آمد و کم‌کم این روحیه انقلابی در ما هم پیدا شد... البته آن موقع، زمان به نفع آن‌ها نبود و تنها بودند. حالا جامعه، با همه‌ی آن‌هاست، ولی آن‌ها دیگر نیستند.
در آن زمان روحیه‌ی ما طوری بود که مثلا برای نمونه، وقتی جنازه پهلوی را می‌آوردند ما بنزین تهیه کردیم و می‌خواستیم جنازه پهلوی را آتش بزنیم. در آن زمان همه‌ی ما طلبه‌های جوانی بودیم. آقای واحدی بود و من بودم و آقای تقوی (که حالا شمیران هستند و محضر دارند) بودند و یکی دو نفر دیگر... به هر حال بنزین تهیه کردیم، ولی موفق نشدیم... و عدم توفیق ما شاید مسئله قدرت پلیس نبود، بلکه چند نفری از همین آخوند‌ها با ما مخالف بودند و می‌گفتند اگر شما این کار را بکنید مثلا می‌ریزند و چنین و چنان می‌کنند. ما توی فکر خودمان می‌گفتیم یک بنزینی می‌پاشیم و یک کبریتی می‌زنیم، حالا هرچه شد، شد. بالاخره آخوند‌ها به هر شکلی بود نگذاشتند... به هر حال قدرت پلیس نبود و فقط مخالفت طلبه‌ها کار ما را خراب کرد؛ و بعد هم جریانات دیگری پیش آمد و جنازه پهلوی را وقتی از قم آوردند، آیت‌الله بروجردی برای منزه نگهداشتن خودش (که مثلا من در این کار‌ها دخالتی نداشتم) دستور داد، خلاصه چماق‌دار درست کردند و یک شیخ علی لری بود و حاج اسماعیلی بود، و غلامعلی خوانساری بود و این‌ها عده‌ای بودند که چوب و چماق گذاشتند و ریختند سر فداییان اسلام و کوبیدند و در مدرسه‌ی فیضیه از آن سال بسته شد، که بسته هست، که بسته خواهد بود. نحسی کار از آن هنگام بود.
آقای بروجردی سرسخت با فداییان اسلام دشمنی و کینه داشتند... البته من نمی‌دانم به درستی علتش چی بود که این‌قدر با فداییان اسلام بد بودند، جز این‌که بگویم ایشان روحیه‌اش، روحیه‌ی سازش بود، محافظه‌کار بود. برعکس فداییان روحیه‌ی انقلابی داشتند، که مخالف سیاست و خط‌مشی افرادی مثل آقای بروجردی بود؛ و لذا هیچ قدمی هم حتی برای آزادی و استخلاص این‌ها برنداشت تا این‌که شاه در سفر هندوستان بود، من یادم هست که آقای خمینی به شاه نامه نوشت، گفتند آقای شریعتمداری هم نامه نوشت، که مثلا برای شما خوب نیست که چند نفر سید اولاد پیغمبر را بکشید و ... و غیره، ولی بروجردی اقدامی نکرد. تا آن شبی که روزنامه‌ها نوشتند این‌ها محکوم به اعدام شدند، حاج احمد را شبانه فرستاد، که تازه خود آن حاج احمد آقا هم از آن عدو‌های عدوی فداییان اسلام بود. حاج احمد آمد و تا حاج آقا رفیع رشتی را پیدا کند، عرضم کنم اصلا نفهمیدم پیدا کرد، پیدا نکرد. حاج احمد پیشکار درجه یک بروجردی بود، معروف به «حاج احمد خادمی». بله شب با دستور بروجردی آمد تهران که شاید همه‌ی این کار‌ها هم فرمالیته بود. یعنی او شب آمد و چهار بعد از نیمه‌شب همان روز حضرات را اعدام کردند...
یادم هست وقتی ما صبح آن روز آمدیم به تهران، عصرش چماق‌داران بروجردی ریختند توی مدرسه‌ی فیضیه و ما را تا می‌توانستند کوبیدند... و ما آمده بودیم برای استقبال از آیت‌الله کاشانی که از لبنان برمی‌گشت، اما جماعتی توی فرودگاه دور مرحوم کاشانی را احاطه کرده بودند و ما دیگر دست‌مان به دامن آقای کاشانی نرسید، تا آمدیم به منزل آقای کاشانی، و البته با استفاده از فرصت شب؛ یعنی شب توانستیم به منزل ایشان برویم که بهبهمانی را آوردند صلح دادند و چی شد و چی شد، ما دیگر فقط ناظر جریانات بودیم البته دیگر از آن وقت کارآگاه و پلیس می‌آمدند سراغ ما که مثلا ما را ببرند به کلانتری و غیره. گرچه آن موقع ما به کلانتری و مراکز پلیس نرفتیم، یعنی سراغ ما به آن معنا خیلی جدی نمی‌آمدند.
اما از چه زمانی درگیری‌های ما و پلیس جدی شد؟ این از وقتی بود که آقای خمینی پای‌شان را محکم گذاشتند در قضیه‌ی انجمن‌های ایالتی و ولایتی و جریان «علم» که علم نخست‌وزیر بود و آقای خمینی وارد مبارزه شدند. ما هم در خط‌مشی آقای خمینی وارد شدیم و سیاست‌شان را، چون می‌پسندیدیم، روی این جهت همیشه دنباله‌روی ایشان بودیم و سیاست ایشان را قاطعانه تعقیب می‌کردیم و ما در منزل آیت‌الله خمینی قبل از آن‌که آقا به زندان برود، من منبر رفتم صحبت کردم و در مدرسه‌ی فیضیه در شب چهلم شهدای مدرسه‌ی فیضیه را من صحبت کردم، عرض کنم که اسمی از سید موسی رودباری بردم و جمعیت سخت متاثر شد و گریه کردند، و بعد همین‌طور در متن جریانات بودیم تا قضیه‌ی پانزده خرداد پیش آمد؛ که البته آقا را گرفتند و ما را هم گرفتند و بردند عشرت‌آباد، به عنوان این‌که بگذارند جلوی مسلسل. مدتی در سلول‌های انفرادی بودیم، البته آقای آشیخ بهاءالدین محلاتی بود و آقای دستغیب بود و خلاصه جماعتی حدود چهارده یا پانزده نفر بودیم که از رفتارشان پیدا بود می‌خواهند ما را بکشند. مثلا با مسلسل ما را به مستراح می‌بردند و ما می‌رفتیم آن‌جا می‌نشستیم و در واقع آن‌جا محل تفریح! ما بود... البته مرتبا هم در آن بالا به من داد می‌زدند که «چرا بلند نمی‌شی؟!» و من هم جواب می‌دادم: «کجا بلند بشم جای به این خوبی!»
بعد آسید احمد خوانساری آمد به دیدن ما، یادم است طوری با ما صحبت کرد که مثلا دیگر حالا شما را می‌کشند!... و مرتب می‌گفت: «خدا ان‌شاءالله عاقبت‌تان را به خیر کند... خدا ان‌شاءالله از گناه‌تان بگذرد».
بعد از مدتی یک کمی اوضاع تخفیف پیدا کرد، و ما را بردند به زندان کمیته شهربانی. وقتی ما رفتیم آن‌جا دیدیم‌ای بابا، بیش‌تر از صد نفر از علما از جمله آقای فلسفی، مطهری، حاج اشرف کاشی و خیلی‌های دیگر را آورده‌اند آن‌جا. آمدنِ ما از زندان عشرت‌آباد به زندان کمیته یک گشایشی بود. یعنی فمیدند که اوضاع تخفیف پیدا کرده و اینک اگر اوضاع تخفیف پیدا نکرده بود ما را جلوی تیر می‌گذاشتند. یا به هر صورت از بین می‌بردند. بله این مسائل بود تا کشیده شد به این‌جا که مسبوق هستید.

لینک کوتاه:
https://www.payamekhuzestan.ir/Fa/News/297572/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

معرفی نفرات برتر رده سنی نوجوانان دختر کاراته قهرمانی کشور

موفقیت‌های فولاد اکسین مرهون تلاش‌های کارگران است

ایمن سازی نقاط حادثه خیز جاده‌های خوزستان در دستور کار قرار گیرد

داستانک/ انسان های بازنده

عشق زندگی می بخشد

معاون اجرایی ارتش: هر تهدیدی علیه ایران را در نطفه خفه خواهیم کرد

گزارش علی باقری از نشست اعضای بریکس

گزارش صداوسیما از اجلاس امنیتی کشورهای عضو شانگهای با حضور وزیر دفاع

مقام سابق موساد: ایران شبکه‌ای باورنکردنی برای دور زدن تحریم‌ها ایجاد کرده است

در خط مقدم؛ روایتی از دیدار کارگران با رهبر انقلاب

رئیس جمهور: به رغم تهدیدها و تحریم‌ها می‌توان ایران را کشوری پیشرفته و فناور نامید

آصفری: آژانس گزارش صادقانه بدهد تا اعتماد ایران را جلب کند

نمازی: برای دور کردن خطرها از کشور باید مردم را با نظام همراه‌تر کنیم

به سردار سلیمانی گفتم اسارت شما هزینه زاست، به‌دست دشمن بیفتید چه؟

هلاکت یک صهیونیست در حمله موشکی حزب الله به مزارع اشغالی شبعا

آزادی 6 مرزبان ایرانی از طالبان (+عکس)

نوه نلسون ماندلا: اراده فلسطینی‌ها الهام بخش ماست

توسعه دزفول در گرو اجرای طرح‌های مصوبه سفر استاندار خوزستان

آزادی 63 پناهجوی افغان از بازداشت پلیس در پاکستان

کنکوری های اروند در حال رقابت با یکدیگر

سردار فدوی: امام خمینی (ره) خبیثان آمریکایی و صهیونیسم را مورد حمله مستقیم قرار داد/ 92 درصد از کشورهای جهان طی 200 روز گذشته، همان مطالب 60 سال پیش امام خمینی در خصوص آمریکا را تکرار کردند

طرح 550 هزار هکتاری کشاورزی باید در اولویت مجلس پیش رو باشد

جای خالی ستاره‌ آلومینیوم در جام حذفی (عکس)

لزوم ایمن سازی نقاط حادثه خیز جاده‌های خوزستان

انجام 10 عمل اهدای اعضا در خوزستان جهشی بی سابقه

چهره ها/ محمدرضا گلزار تماشاگر بازی لیکرز در بسکتبال NBA

چهره‌ها/ جدیدترین تصویر از فرهاد مجیدی و پسرش در امارات

عاقبت شوخی با «ناهید» خانم

سیلی عروس به گوش تازه داماد

از اولش هم از شوهرت بدم می اومد

«لوران کانته» فیلمساز فرانسوی برنده نخل طلا و سزار درگذشت

تو زندگی منو نابود کردی

آغاز ثبت‌نام برنامه‌های روز و هفته جهانی نجوم از فردا

دوربین مخفی از پشت پرده کمبود شیرخشک/ ویدئو

توضیحات رئیس سازمان خصوصی‌سازی درباره نحوه واگذاری سرخابی‌ها

نمایش درخشان دو دروازه‌بان پیکان مقابل مس

ادامه حیات، دغدغه دولت برای واگذاری سرخابی‌ها

پیام وزیر ورزش به‌ مناسبت روز فرهنگ پهلوانی و ورزش زورخانه‌ای

شوک بزرگ به دنیای کشتی؛ پایان عصر تیلور - یزدانی

گزارشگری هادی عامل در جام تختی

زمین چمن باشگاه ذوالجناح در انتظار لیگ ملی

راز لگد تاریخی کلینزمن؛ مقابل تراپاتونی گریه کردم!

آغاز بازی های انتقامی پرسپولیس و اوسمار

آیا می‌توان اقتصادی به آفریقا سفر کرد؟

بعضی از رنج ها‌‌‌‌‌‌‌ را نمیشه حل کرد!

اظهارات وزیر کشور درخصوص دور دوم انتخابات مجلس

فرمانده سپاه با خانواده شهید حاجی‌رحیمی دیدار و گفت‌وگو کرد

رئوفیان: هر کس رئیس مجلس شود شورای وحدت با او همکاری می‌کند

موضع دولت درخصوص انتخاب رئیس مجلس دوازدهم

مصباحی مقدم: دشمنان شکست خورده در حال تدارک استراتژی جدید برای ضربه زدن به نظام هستند